کشتزار بینم ما از تو صد امید داشت
|
|
این چه وقت خشکی ابر مطر ریز تو بود
|
رفتی و آویخت آن دلها به موئی روزگار
|
|
کز قبایل در خم موی دلاویز تو بود
|
رستخیزی کز قیامتش صد قیامت بیش خاست
|
|
در دم آخر وداع وحشت انگیز تو بود
|
آن چه خیر اندر جهان عیش ما بر باد داد
|
|
وقت رفتن خیر باد نوحه آمیز تو بود
|
وآن چه بیخ عیش کند ای خسرو شیرین لبان
|
|
یال و دم به بریدن گلگون و شبدیز تو بود
|
اقویا دادند چون فرهاد ترک خورد و خواب
|
|
جان شیرین داد اما آن که پرویز تو بود
|
از تو گیتی یک جهان خوبی به زیر خاک برد
|
|
و آن چه حسن اندوخت عمری سیلی آمد پاک برد
|
حیف از آن رای منیر و حیف از آن طبع روان
|
|
حیف از آن حسن مقال و حیف از آن حسن بیان
|
حیف از آن عصمت که در زیر هزاران پرده است
|
|
حسن بیآلایش او را جهان اندر جهان
|
حیف از آن عفت که غیر از باغبان نشنید کس
|
|
بوی آن گلها که بودش بوستان در بوستان
|
حیف از آن پاکی که میرفتند ز اخلاص درست
|
|
پاکدامانان به طرف آستینش آستان
|
حیف از آن آئین محبوبی که از آینیه نیز
|
|
غیرتش میخواست دارد طلعت ویرا نهان
|
حیف از آن صورت که وقت حیرت نظارهاش
|
|
خامه افتادی کرام الکاتبین را از بنان
|
حیف از آن پای نگارین کز تقاضای اجل
|
|
شد به تعجیل از نگارستان به گورستان روان
|
با لحد اندام گلفام تو را ای جان چکار
|
|
نکهتستان تو را با خاک گورستان چکار
|
زیر خاک ای معتدل سرو آن تن زیبا دریغ
|
|
واندر آغوش لحد آن قد و آن بالا دریغ
|
خوابگاه از گور کرد آن پیکر پر نور حیف
|
|
سرمه ناک از خاک گشت آن نرگس شهلا دریغ
|
شد دفین در خاک آن گنج گرانقیمت فسوس
|
|
شد چراغ قبر آن روی جهان آرا دریغ
|
از کسوف مرگ کز عالم برافتد نام وی
|
|
آفتاب برج عصمت گشت ناپیدا دریغ
|
نخل نوخیزی که بودش رسته از باغ بهشت
|
|
چون ز جا برخاست افکندش سپهر از پا دریغ
|