سیر نمیشوم ز تو نیست جز این گناه من
|
|
سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من
|
سیر و ملول شد ز من خنب و سقا و مشک او
|
|
تشنهتر است هر زمان ماهی آب خواه من
|
درشکنید کوزه را پاره کنید مشک را
|
|
جانب بحر می روم پاک کنید راه من
|
چند شود زمین وحل از قطرات اشک من
|
|
چند شود فلک سیه از غم و دود آه من
|
چند بزارد این دلم وای دلم خراب دل
|
|
چند بنالد این لبم پیش خیال شاه من
|
جانب بحر رو کز او موج صفا همیرسد
|
|
غرقه نگر ز موج او خانه و خانقاه من
|
آب حیات موج زد دوش ز صحن خانهام
|
|
یوسف من فتاد دی همچو قمر به چاه من
|
سیل رسید ناگهان جمله ببرد خرمنم
|
|
دود برآمد از دلم دانه بسوخت و کاه من
|
خرمن من اگر بشد غم نخورم چه غم خورم
|
|
صد چو مرا بس است و بس خرمن نور ماه من
|
در دل من درآمد او بود خیالش آتشین
|
|
آتش رفت بر سرم سوخته شد کلاه من
|
گفت که از سماعها حرمت و جاه کم شود
|
|
جاه تو را که عشق او بخت من است و جاه من
|
عقل نخواهم و خرد دانش او مرا بس است
|
|
نور رخش به نیم شب غره صبحگاه من
|
لشکر غم حشر کند غم نخورم ز لشکرش
|
|
زانک گرفت طلب طلب تا به فلک سپاه من
|
از پی هر غزل دلم توبه کند ز گفت و گو
|
|
راه زند دل مرا داعیه اله من
|