من نتایج افکاره فی مرثیه‌اخیه‌الصاحب الاجل الاکرام خواجه عبدالغنی

چو مرگ همچو توئی دیدم و ندادم جان زمانه شد متحیر ز سخت جانی من
که هر که جان رودش زنده چون تواند بود چراغ مرده فروزنده چون تواند بود

کجاست کام دل و آرزوی دیده‌ی من کجاست نور دو چشم رمد رسیده‌ی من
گزیده‌اند ز من جمله‌ی همدمان دوری کجاست همدم یکتای برگزیده‌ی من
فغان که از قفس سینه زود رفت برون چو مرغ روح تو مرغ دل رمیده‌ی من
امید بود که روز اجل رود در خاک به اهتمام تو جسم ستم کشیده‌ی من
فغان که چرخ به صد اهتمام می‌شوید غبار قبر تو اکنون به آب دیده‌ی من
زمانه بی تو مرا گو کباب کن که شداست پر از نمک دل مجروح خون چکیده‌ی من
سیاه باد زبانش که بی‌محابا راند زبان به مرثیه این کلک سر بریده‌ی من
ز شوره گل طلبد هر که بعد ازین جوید طراوت از غزل و صنعت از قصیده‌ی من
چرا که بلبل طبعم شکسته بال شده زبان طوطی نطقم ز غصه لال شده

گل عذار تو در خاک گشت خوار دریغ خط غبار تو در قبر شد غبار دریغ
بهار آمد و گل در چمن شکفت و تو را شکفته شد گل حسرت درین بهار دریغ
بماند داغ تو در سینه یادگار و نماند فروغ روی تو در چشم اشگبار دریغ
نکرده شخص تو بر رخش عمر یک جولان روان به مرکب تابوت شد سوار دریغ
بهار عمر تو را بود وقت نشو و نما تگرگ مرگ برآورد از آن دمار دریغ
ز قد وروی تو صد آه وصدهزار فغان ز خلق و خوی تو صد حیف و صد هزار دریغ
ز مهربانیت ای ماه اوج مهر افسوس ز همزبانیت ای سرو گل عذار دریغ
تو را سپهر ملاعب گران بها چون یافت ربود از منت ای در شاه وار دریغ
شکفته‌تر ز تو در باغ ما نبود گلی به چشم زخم خسان ریختی ز بار دریغ