من نتایج افکاره فی مرثیه‌اخیه‌الصاحب الاجل الاکرام خواجه عبدالغنی

روا بود که تو در زیر خاک باشی و من سیاه پوشم و بر سر کنم ز ماتم خاک
چرا تو جامه نکردی سیاه در غم من چرا تو خاک نکردی بسر ز ماتم من

چرا ز باغ من ای سرو بوستان رفتی مرا ز پای فکندی و خود روان رفتی
در یگانه من از چه ساختی دریا کنار من ز سرشک و خود از میان رفتی
ز دیده‌ی پدر ای یوسف دیار بقا چرا به مصر فنا بی‌برادران رفتی
به شمع روی تو چشم قبیله روشن بود به چشم ز خم غریبی ز دودمان رفتی
گمان نبود که مرگ تو بینم اندر خواب مرا به خواب گران کرده بیگمان رفتی
تو را چه جای نمودند در نشیمن قدس که بی‌توقف ازین تیره‌ی خاکدان رفتی
درین قضیه تو را نیست حسرتی که مراست اگرچه با دل پر حسرت از جهان رفتی
مراست غم که شدم ساکن جحیم فراق تو را چه غم که سوی روضه‌ی جنان رفتی
ز رفتن تو من از عمر بی‌نصیب شدم سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم

کجائی ای گل گلزار زندگانی من کجائی ای ثمر نخل شادمانی من
ز دیده تا شدی ای شاخ ارغوان پنهان به خون نشانده مرا اشک ارغوانی من
بیا ببین که که فلک از غم جوانی تو چو آتشی زده در خرمن جوانی من
بیا ببین که چه سان بی‌بهار عارض تو به خون دل شده تر چهره‌ی خزانی من
خیال مرثیه‌ات چون کنم که رفته به باد متاع خرده شناسی و نکته دانی من
اجل که خواست تو را جان ستاند از ره کین چرا نخست نیامد به جان ستانی من
چو در وفات نمردم چه لاف مهر زنم که خاک بر سر من باد و مهربانی من
ز شربتی که چشیدی مرا بده قدری که بی‌وجود تو تلخ است زندگانی من
ز پرسشم همه کس پا کشید جز غم تو که هست تا به دم مرگ یار جانی من