چرا ز باغ من ای سرو بوستان رفتی
|
|
مرا ز پای فکندی و خود روان رفتی
|
در یگانه من از چه ساختی دریا
|
|
کنار من ز سرشک و خود از میان رفتی
|
ز دیدهی پدر ای یوسف دیار بقا
|
|
چرا به مصر فنا بیبرادران رفتی
|
به شمع روی تو چشم قبیله روشن بود
|
|
به چشم ز خم غریبی ز دودمان رفتی
|
گمان نبود که مرگ تو بینم اندر خواب
|
|
مرا به خواب گران کرده بیگمان رفتی
|
تو را چه جای نمودند در نشیمن قدس
|
|
که بیتوقف ازین تیرهی خاکدان رفتی
|
درین قضیه تو را نیست حسرتی که مراست
|
|
اگرچه با دل پر حسرت از جهان رفتی
|
مراست غم که شدم ساکن جحیم فراق
|
|
تو را چه غم که سوی روضهی جنان رفتی
|
ز رفتن تو من از عمر بینصیب شدم
|
|
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم
|
کجائی ای گل گلزار زندگانی من
|
|
کجائی ای ثمر نخل شادمانی من
|
ز دیده تا شدی ای شاخ ارغوان پنهان
|
|
به خون نشانده مرا اشک ارغوانی من
|
بیا ببین که که فلک از غم جوانی تو
|
|
چو آتشی زده در خرمن جوانی من
|
بیا ببین که چه سان بیبهار عارض تو
|
|
به خون دل شده تر چهرهی خزانی من
|
خیال مرثیهات چون کنم که رفته به باد
|
|
متاع خرده شناسی و نکته دانی من
|
اجل که خواست تو را جان ستاند از ره کین
|
|
چرا نخست نیامد به جان ستانی من
|
چو در وفات نمردم چه لاف مهر زنم
|
|
که خاک بر سر من باد و مهربانی من
|
ز شربتی که چشیدی مرا بده قدری
|
|
که بیوجود تو تلخ است زندگانی من
|
ز پرسشم همه کس پا کشید جز غم تو
|
|
که هست تا به دم مرگ یار جانی من
|