دوازده بند در مرثیه‌ی شاهنشاه مغفور شاه طهماسب صفوی انارالله برهانه

حیف از آن تمکین که در اوقاف عالم‌گیریش گوش چرخ چنبری نشنید بانگ داروگیر
حیف از آن تدبیر عالم‌گیر کز تاثیر آن بود در طوق اطاعت گردن چرخ اسیر
حیف از آن پرگاردار مرکز عالم که بود در جهان نازان به دور او سپهر مستدیر
شاه جنت بزم رضوان حاجب غفران پناه سدره‌ی ماوای معلی آشیان طهماسب شاه

خسرو صاحبقران شاهنشه نصرت قرین داور دارا نشان فرمانده مسند نشین
آفتاب دین و دولت کامیاب بحر و بر پاسبان ملک و ملت قهرمان ماء و طین
شهسوار عرش میدان چوگان که داشت اضطراب اندر خم چوگان او گوی زمین
آن که دایم آستان اولینش را ز قدر آسمان هفتمین خواندی سپهر هشتمین
وانکه بودی با وجود نسبت فرزندیش روز و شب لاف غلامی با امیرالممنین
آن خداوندی که پیشش سر نهاد و دست بست هرکه در روی زمین شد صاحب تاج و نگین
اهتمامش گرچه در دهر از ید علیا نهاد بارگاه سلطنت را پایه بر چرخ برین
کرد ناگه همتش آهنگ ماوای دگر در جهان چتر همایون کند و زد جای دگر

چون به گردون بانک رستاخیز این ماتم رسید صور اسرفیل گفتی چرخ روئین خم دمید
آنچنان تاج مرصع بر زمین زد آفتاب که آسمان را پشت لرزید و زمین را دل طپید
بر سر و تن چرخ پیر از بهر ترتیب عزا شب سیه عمامه بست و صبح پیراهن درید
زهره‌ی گردون نشین زین نغمه‌ی طاقت گسل نوحه را قانون نهاد و چنگ را گیسو برید
پشت عرش از حمل این بار گران صد جا شکست قامت کرسی ز عظم این عزا صد جا خمید
از صدای طشت زرینی کزین ایوان فتاد پیک آه خلق هفت اقلیم تا کیوان دوید
در زمین عیسی دمی جام اجل بر لب نهاد که آسمان شرمنده شد وز کرده‌ی خود لب گزید
آه از آن ساعت که شه می‌کرد عالم را وداع وز لبش گوش جهان می‌کرد این حرف استماع