ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
|
|
یک باره بر جریدهی رحمت قلم زنند
|
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
|
|
دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
|
دست عتاب حق به در آید ز آستین
|
|
چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
|
آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک
|
|
آل علی چو شعلهی آتش علم زنند
|
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
|
|
گلگون کفن به عرصهی محشر قدم زنند
|
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا
|
|
در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
|
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
|
|
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
|
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
|
|
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
|
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
|
|
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
|
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه
|
|
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
|
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمن
|
|
گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار
|
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
|
|
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
|
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
|
|
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
|
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
|
|
گشتند بیعماری محمل شتر سوار
|
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی
|
|
روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار
|
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
|
|
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
|