باز این چه شورش است که در خلق عالم است

کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست عالم تمام غرقه دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی بروز حشر با این عمل معامله‌ی دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند

برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسله‌ی انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
بس آتشی ز اخگر الماس ریزه‌ها افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک مجرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه‌ی ستیزه در آن دشت کوفیان بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید بر حلق تشنه‌ی خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان گشوده مو فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

چون خون ز حلق تشنه‌ی او بر زمین رسید جوش از زمین بذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه‌ی ایمان شود خراب از بس شکستها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط که ارکان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید