مثنوی در مرگ حیرتی شاعر

من دیده ز خواب چون گشادم در فکر حساب این فتادم
در قول شه و وفات ملا یک سال نبود زیر و بالا
از بهر شفاعت علی مرد جان هم به شفاعت علی برد
شاید که خرد خرد به جانی این نکته که گفته نکته دانی
جنت به بها نمی‌دهد دوست اما به بهانه شیوه‌ی اوست
رحمت چو کند بهانه‌جوئی کافیست ز بنده یک نکوئی
نیکو مثلی زد آن سخن رس کز آدمی است یک هنر بس
یارب به علی و طاعت او کز مائده‌ی شفاعت او
محروم مساز محتشم را تقصیر مکن ازو کرم را
کان دلشده هم گدای این کوست مداح علی و عترت اوست