ایضا فی مدحه

ایا تابان مه برج ایالت ایا رخشان در درج جلالت
به عدلت عالمی امیدوارند نظر بر شاه راه انتظارند
که در تازی به میدان عدالت برآمد بانک کوس استمالت
فتد هم رخنه در بنیاد بیداد شود هم مملکت از داد آباد
سیاست را شود تیغ آن چنان تیز که باشد در نیام از سهم خونریز
تو جبر ظلم برخود کرده لازم ستانی داد مظلومان ز ظالم
شود خوش زبان شکوه خاموش کشد دوران فلک را پنبه از گوش
که بشنو شکر از اهل شکایت ببین راه شکایت را نهایت
همین چشم از تو دارند ای جهاندار جهان گردان پا افتاده از کار
وطن آوارگی غربت آهنگ تجارت پیشه‌گان صخره‌ی اورنگ
که از طول امل زان فرقه اکثر به آهنگ حصول خورده زر
در آن وادی که وحشش ماهیانند طیورش سر به سر مرغابیانند
سوار اسب چو بینند یک سر عنان در دست طوفانهای صرصر
سکندر خوردنی زان اسب بی‌قوت سوارش را برد تا سینه‌ی حوت
غرض کان را کبان مرکب فلک به استدعای آبادانی ملک
بسان ماهیان غافل از شست سر سودا نهاده بر کف دست
یکی سنگین متاع از شکر و نیل یک رنگین بساط از لون مندیل
یکی از اقمشه بیرام اندوز که نامش عید اتراکست امروز
یکی را عقد مروارید دربار که باید در بهایش زر بخروار
یکی با وی غلامان و کنیزان به آن رنگ از عداد حور و غلمان