اگر عضوی ز اعضای شریفت
|
|
وگر جزوی ز اجزای لطیفت
|
سر موئی ز درد آزرده میشد
|
|
گل امید من پژمرده میشد
|
وگر تخفیفی از آزار مییافت
|
|
دلم یک دم ز غم زنهار مییافت
|
که آن حالت که شاه به جرو برداشت
|
|
مرا در آب و آتش بیشتر داشت
|
رضا بودم که هستی بخش عالم
|
|
به عمر شاه عمر من کند ضم
|
زبانم بس که مشغول دعا بود
|
|
نمیگفتم گرم صد مدعا بود
|
همینم بود روز و شب مناجات
|
|
نهان از خلق با قاضی حاجات
|
که ای دانای حکمتهای مکنوز
|
|
هزاران بوعلی را حکمتآموز
|
خداوند رحیم و بنده پرور
|
|
توان بخش توانای توانگر
|
حفیظ یونس اندر بطن ماهی
|
|
به لطف بیدریغ پادشاهی
|
نگهدار خلیل از نار نمرود
|
|
به مخفی رشحههای لجهی جود
|
برون آرنده ایوب از رنج
|
|
چنان کز چنگ چندین اژدها گنج
|
به نوعی کاین شهان را داشتی پاس
|
|
به حکمتهای کس ناکرده احساس
|
برین مهر سپهر سروری نیز
|
|
برین شاه سریر داوری نیز
|
ز روی مرحمت شو سایه گستر
|
|
چو نخلتر برانگیزش ز بستر
|
به صحت کن به دل بیماریش را
|
|
مید دار گیتی داریش را
|
فلک را آن چنان کن پاسبانش
|
|
که دارد پاس تا آخر زمانش
|
نصیب او حیات همین اوست
|
|
چراغ دودهی انسان همین اوست
|
کسی در فکر درویشان جز او نیست
|
|
خبر دار از دل ایشان جز او نیست
|
نهتنها هاتف این افسانه میگفت
|
|
که این در هرکه درکی داشت میسفت
|