ای مهر سپهر پادشاهی

نه کس که رضای حق بجوید درد دل او به شاه گوید
یا آنکه رساند از کلامش در نظم بلاغت انتظامش
یک بار تقربا الی‌الله ده بیت به سمع حضرت شاه
شاها ملکا ملک سپاها جم فرمانا جهان پناها
افغان ز جفای فقر افغان کابم نگذاشتست در جان
فریاد ز دست قرض فریاد کاو خاک مرا به باد برداد
نزدیک به آن رسیده کارم کاین جان به مقارضان سپارم
در تن رمقی هنوز تا هست دریاب و گرنه رفتم از دست
سوگند به خاکپای نواب کاین بی دل بینوای بی‌تاب
تا جان بلبش نیامد از فقر خود را ز طمع نساخت بی‌وقر
تا باد نبرد خانمانش جاری به طلب نشد زبانش
تا قرض نساختش مشوش خواهش به مذاق او نشد خوش
اما ز که از شه کرم کیش غم‌خوار دل فقیر و درویش
مرهم نه داغ دلفکاران تسکین ده جان بی‌قراران
شاهی که به دوستی مولی کان از همه طاعتی است اولی
بر خلق دو عالم است غالب در جایزه دادن مناقب
تا داد به او خدا خلافت تا یافت سریر ازوشرافت
شد جانب مادحان روانه دریا زر از خزانه
یارب به شه سریر لولاک آن باعث خلقت نه افلاک
وان گه به دوازده شهنشاه کز بعد همند حجت‌الله