ای مهر سپهر پادشاهی

آرد ز محیط فکر بیرون هر لحظه هزار در مکنون
دارم سخنی دگر که ناچار فرض است به شه نمودن اظهار
ای نیر اوج نیک رائی هرچند بد است خود ستائی
اما چو کسی دگر ندارم کاین کار به سعی او گذارم
خود قصه‌ی خویش می‌کشم پیش خوش می‌سازم به آن دل ریش
کاظهار ورع ز خود ستائیست تعریف هدایت خدائیست
آخر نه ز لطف حق تعالی است وز دولت التفات مولاست
کز اول عمر تا به آخر صاحب طبعی لطیف خاطر
برعکس سخنوران ایام بیرون ننهد ز شرع یک گام
وز بهر بقای دولت شاه باشد شب و روز و گاه و بی‌گاه
مشغول تلاوت و عبادت از اهل وظیفه هم زیادت
وانگاه که رخش نظم راند میدان ز سخنوران ستاند
توحید ادا کند بدین سان کاول رسد آفرین زیزدان
آرد چو به نعت و منقبت روی از زمره خادمان برد گوی
آید چو به مدح شاه جم جاه گوید لب غیب بارک‌الله
با این همه خوار و زار باشد بی‌مایه و قرض‌دار باشد
خالی نبود ز وام هرگز یک دم نزند به کام هرگز
اقران وی از حصول آمال بر بستر عیش خفته خوشحال
او زار نشسته دست بر سر خواهنده ستاده در برابر
نه پای که رخش عزم راند خود را به سجود شه رساند