دی بر سرم تاج زری بنهاده است آن دلبرم
|
|
چندانک سیلی می زنی آن می نیفتد از سرم
|
شاه کله دوز ابد بر فرق من از فرق خود
|
|
شب پوش عشق خود نهد پاینده باشد لاجرم
|
ور سر نماند با کله من سر شوم جمله چو مه
|
|
زیرا که بیحقه و صدف رخشانتر آید گوهرم
|
اینک سر و گرز گران می زن برای امتحان
|
|
ور بشکند این استخوان از عقل و جان مغزینترم
|
آن جوز بیمغزی بود کو پوست بگزیده بود
|
|
او ذوق کی دیده بود از لوزی پیغامبرم
|
لوزینه پرجوز او پرشکر و پرلوز او
|
|
شیرین کند حلق و لبم نوری نهد در منظرم
|
چون مغز یابی ای پسر از پوست برداری نظر
|
|
در کوی عیسی آمدی دیگر نگویی کو خرم
|
ای جان من تا کی گله یک خر تو کم گیر از گله
|
|
در زفتی فارس نگر نی بارگیر لاغرم
|
زفتی عاشق را بدان از زفتی معشوق او
|
|
زیرا که کبر عاشقان خیزد ز الله اکبرم
|
ای دردهای آه گو اه اه مگو الله گو
|
|
از چه مگو از جان گو ای یوسف جان پرورم
|