کاری ندارد این جهان تا چند گل کاری کنم
|
|
حاجت ندارد یار من تا که منش یاری کنم
|
من خاک تیره نیستم تا باد بر بادم دهد
|
|
من چرخ ازرق نیستم تا خرقه زنگاری کنم
|
دکان چرا گیرم چو او بازار و دکانم بود
|
|
سلطان جانم پس چرا چون بنده جانداری کنم
|
دکان خود ویران کنم دکان من سودای او
|
|
چون کان لعلی یافتم من چون دکانداری کنم
|
چون سرشکسته نیستم سر را چرا بندم بگو
|
|
چون من طبیب عالمم بهر چه بیماری کنم
|
چون بلبلم در باغ دل ننگست اگر جغدی کنم
|
|
چون گلبنم در گلشنش حیفست اگر خاری کنم
|
چون گشتهام نزدیک شه از ناکسان دوری کنم
|
|
چون خویش عشق او شدم از خویش بیزاری کنم
|
زنجیر بر دستم نهد گر دست بر کاری نهم
|
|
در خنب می غرقم کند گر قصد هشیاری کنم
|
ای خواجه من جام میم چون سینه را غمگین کنم
|
|
شمع و چراغ خانهام چون خانه را تاری کنم
|
یک شب به مهمان من آ تا قرص مه پیشت کشم
|
|
دل را به پیش من بنه تا لطف و دلداری کنم
|
در عشق اگر بیجان شوی جان و جهانت من بسم
|
|
گر دزد دستارت برد من رسم دستاری کنم
|
دل را منه بر دیگری چون من نیابی گوهری
|
|
آسان درآ و غم مخور تا منت غمخواری کنم
|
اخرجت نفسی عن کسل طهرت روحی عن فشل
|
|
لا موت الا بالاجل بر مرگ سالاری کنم
|
شکری علی لذاتها صبری علی آفاتها
|
|
یا ساقیی قم هاتها تا عیش و خماری کنم
|
الخمر ما خمرته و العیش ما باشرته
|
|
پختهست انگورم چرا من غوره افشاری کنم
|
ای مطرب صاحب نظر این پرده می زن تا سحر
|
|
تا زنده باشم زنده سر تا چند مرداری کنم
|
پندار کامشب شب پری یا در کنار دلبری
|
|
بیخواب شو همچون پری تا من پری داری کنم
|
قد شیدوا ارکاننا و استوضحوا برهاننا
|
|
حمدا علی سلطاننا شیرم چه کفتاری کنم
|
جاء الصفا زال الحزن شکر الوهاب المنن
|
|
ای مشتری زانو بزن تا من خریداری کنم
|
زان از بگه دف می زنم زیرا عروسی می کنم
|
|
آتش زنم اندر تتق تا چند ستاری کنم
|