تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی | زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیدهام | |
عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد | من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیدهام | |
خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن | بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییدهام | |
هر غورهای نالان شده کای شمس تبریزی بیا | کز خامی و بیلذتی در خویشتن چغزیدهام |