جان منست او هی مزنیدش | آن منست او هی مبریدش | |
آب منست او نان منست او | مثل ندارد باغ امیدش | |
باغ و جنانش آب روانش | سرخی سیبش سبزی بیدش | |
متصلست او معتدلست او | شمع دلست او پیش کشیدش | |
هر که ز غوغا وز سر سودا | سر کشد این جا سر ببریدش | |
هر که ز صهبا آرد صفرا | کاسه سکبا پیش نهیدش | |
عام بیاید خاص کنیدش | خام بیاید هم بپزیدش | |
نک شه هادی زان سوی وادی | جانب شادی داد نویدش | |
داد زکاتی آب حیاتی | شاخ نباتی تا به مزیدش | |
باده چو خورد او خامش کرد او | زحمت برد او تا طلبیدش |