باز درآمد ز راه بیخود و سرمست دوش
|
|
توبه کنان توبه را سیل ببردست دوش
|
گرز برآورد عشق کوفت سر عقل را
|
|
شد ز بلندی عشق چرخ فلک پست دوش
|
دولت نو شد پدید دام جهان را درید
|
|
مرغ ظریف از قفص شکر که وارست دوش
|
آنچ به هفت آسمان جست فرشته و نیافت
|
|
نک به زمین گاه خاک سهل برون جست دوش
|
آنک دل جبرئیل از کف او خسته بود
|
|
مرغ پراشکستهای سینه او خست دوش
|
عقل کمالی که او گردن شیران شکست
|
|
عاشق بیدست و پا گردن او بست دوش
|
از شرر آفتاب شیشه گردون نکفت
|
|
سایه بیسایهای دید دراشکست دوش
|
ماه که چون عاشقان در پی خورشید بود
|
|
بعد فراق دراز خفیه بپیوست دوش
|
آنک در او عقل و وهم مینرسد از قصور
|
|
گشت عیان تا که عشق کوفت بر او دست دوش
|
هر چه بود آن خیال گردد روزی وصال
|
|
چند خیال عدم آمد در هست دوش
|
خامش باش ای دلیل خامشیت گفتنست
|
|
شد سر و گوشت بلند از سخن پست دوش
|