باز فرود آمدیم بر در سلطان خویش
|
|
بازگشادیم خوش بال و پر جان خویش
|
باز سعادت رسید دامن ما را کشید
|
|
بر سر گردون زدیم خیمه و ایوان خویش
|
دیده دیو و پری دید ز ما سروری
|
|
هدهد جان بازگشت سوی سلیمان خویش
|
ساقی مستان ما شد شکرستان ما
|
|
یوسف جان برگشاد جعد پریشان خویش
|
دوش مرا گفت یار چونی از این روزگار
|
|
چون بود آن کس که دید دولت خندان خویش
|
آن شکری را که هیچ مصر ندیدش به خواب
|
|
شکر که من یافتم در بن دندان خویش
|
بیزر و سر سروریم بیحشمی مهتریم
|
|
قند و شکر میخوریم در شکرستان خویش
|
تو زر بس نادری نیست کست مشتری
|
|
صنعت آن زرگری رو به سوی کان خویش
|
دور قمر عمرها ناقص و کوته بود
|
|
عمر درازی نهاد یار به دوران خویش
|
دل سوی تبریز رفت در هوس شمس دین
|
|
رو رو ای دل بجو زر به حرمدان خویش
|