جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر

یا قوم موسی اننا فی التیه تهنا مثلکم کیف اهتدیتم فاخبروا لا تکتموا عنا الخبر
آن‌ها خراب و مست و خوش وین‌ها غلام پنج و شش آن‌ها جدا وین‌ها جدا آن‌ها دگر وین‌ها دگر
ان عوقوا ترحالنا فالمن و السلوی لنا اصلحت ربی بالنا طاب السفر طاب الحضر
گفتن همه جنگ آورد در بوی و در رنگ آورد چون رافضی جنگ افکند هر دم علی را با عمر
اسکت و لا تکثر اخی ان طلت تکثر ترتخی الحیل فی ریح الهوی فاحفظه کلا لا وزر
خامش کن و کوتاه کن نظاره آن ماه کن آن مه که چون بر ماه زد از نورش انشق القمر
ان الهوی قد غرنا من بعد ما قد سرنا فاکشف به لطف ضرنا قال النبی لا ضرر
ای میر مه روپوش کن ای جان عاشق جوش کن ما را چو خود بی‌هوش کن بی‌هوش خوش در ما نگر
قالوا ندبر شأنکم نفتح لکم آذانکم نرفع لکم ارکانکم انتم مصابیح البشر
ز اندازه بیرون خورده‌ام کاندازه را گم کرده‌ام شدوا یدی شدوا فمی هذا دواء من سکر
هاکم معاریج اللقا فیها تداریج البقا انعم به من مستقی اکرم به من مستقر
هین نیش ما را نوش کن افغان ما را گوش کن ما را چو خود بی‌هوش کن بی‌هوش سوی ما نگر
العیش حقا عیشکم و الموت حقا موتکم و الدین و الدنیا لکم هذا جزاء من شکر