عاشقانی که باخبر میرند
|
|
پیش معشوق چون شکر میرند
|
از الست آب زندگی خوردند
|
|
لاجرم شیوه دگر میرند
|
چونک در عاشقی حشر کردند
|
|
نی چو این مردم حشر میرند
|
از فرشته گذشتهاند به لطف
|
|
دور از ایشان که چون بشر میرند
|
تو گمان میبری که شیران نیز
|
|
چون سگان از برون در میرند
|
بدود شاه جان به استقبال
|
|
چونک عشاق در سفر میرند
|
همه روشن شوند چون خورشید
|
|
چونک در پای آن قمر میرند
|
عاشقانی که جان یک دگرند
|
|
همه در عشق همدگر میرند
|
همه را آب عشق بر جگر است
|
|
همه آیند و در جگر میرند
|
همه هستند همچو در یتیم
|
|
نه بر مادر و پدر میرند
|
عاشقان جانب فلک پرند
|
|
منکران در تک سقر میرند
|
عاشقان چشم غیب بگشایند
|
|
باقیان جمله کور و کر میرند
|
و آنک شبها نخفتهاند ز بیم
|
|
جمله بیخوف و بیخطر میرند
|
و آنک این جا علف پرست بدند
|
|
گاو بودند و همچو خر میرند
|
و آنک امروز آن نظر جستند
|
|
شاد و خندان در آن نظر میرند
|
شاهشان بر کنار لطف نهد
|
|
نی چنین خوار و محتضر میرند
|
و انک اخلاق مصطفی جویند
|
|
چون ابوبکر و چون عمر میرند
|
دور از ایشان فنا و مرگ ولیک
|
|
این به تقدیر گفتم ار میرند
|