عشق تو مست و کف زنانم کرد
|
|
مستم و بیخودم چه دانم کرد
|
غوره بودم کنون شدم انگور
|
|
خویشتن را ترش نتانم کرد
|
شکرینست یار حلوایی
|
|
مشت حلوا در این دهانم کرد
|
تا گشاد او دکان حلوایی
|
|
خانهام برد و بیدکانم کرد
|
خلق گوید چنان نمیباید
|
|
من نبودم چنین چنانم کرد
|
اولا خم شکست و سرکه بریخت
|
|
نوحه کردم که او زیانم کرد
|
صد خم می به جای آن یک خم
|
|
درخورم داد و شادمانم کرد
|
در تنور بلا و فتنه خویش
|
|
پخته و سرخ رو چو نانم کرد
|
چون زلیخا ز غم شدم من پیر
|
|
کرد یوسف دعا جوانم کرد
|
میپریدم ز دست او چون تیر
|
|
دست در من زد و کمانم کرد
|
پر کنم شکر آسمان و زمین
|
|
چون زمین بودم آسمانم کرد
|
از ره کهکشان گذشت دلم
|
|
زان سوی کهکشان کشانم کرد
|
نردبانها و بامها دیدم
|
|
فارغ از بام و نردبانم کرد
|
چون جهان پر شد از حکایت من
|
|
در جهان همچو جان نهانم کرد
|
چون مرا نرم یافت همچو زبان
|
|
چون زبان زود ترجمانم کرد
|
چون زبان متصل به دل بودم
|
|
راز دل یک به یک بیانم کرد
|
چون زبانم گرفت خون ریزی
|
|
همچو شمشیر در میانم کرد
|
بس کن ای دل که در بیان ناید
|
|
آن چه آن یار مهربانم کرد
|