دیده خون گشت و خون نمیخسبد | دل من از جنون نمیخسبد | |
مرغ و ماهی ز من شده خیره | کاین شب و روز چون نمیخسبد | |
پیش از این در عجب همیبودم | کسمان نگون نمیخسبد | |
آسمان خود کنون ز من خیره است | که چرا این زبون نمیخسبد | |
عشق بر من فسون اعظم خواند | جان شنید آن فسون نمیخسبد | |
این یقینم شدست پیش از مرگ | کز بدن جان برون نمیخسبد | |
هین خمش کن به اصل راجع شو | دیده راجعون نمیخسبد |