فی مدح سلطان‌العادل حمزه میرزا

جز من که می‌روم ز پی کنه رفعتش دیگر بر آسمان که نهادست نردبان
ای عقل پیر این فلک نوجوانکه هست منظور چشم و کام دل و آرزوی جان
گر عاقلی ز یک جهتانش درین دیار از داعیان و معتقدان و فدائیان
بگشای چشم دقت و از بهر نصرتش چندین هزار دست دعا بین بر آسمان
کوته کنم سخن چو ازین نظم مدعا تاریخ تازه‌ایست که خواهد شدن عیان
بهر شکست لشگر روم آن سپه شکن چون باسپاه خویش چو سیلاب شد روان
نوعی به صدمه ریشه‌ی ایشان ز بیخ کند کز باغ برکند خس و خاشاک باغبان
چون بود بر فتادن رومی رواج دین ز اقبال حمزه‌ی عجم آن شاه نوجوان
امثال برفتاد که بر لوح روزگار تاریخ بر فتادن رومی شود همان
تا رو نهد ز گردش چرخ ستیزه گر آشوب و انقلاب به این طرفه خاکدان
این شاه شاهزاده عالم بر غم چرخ امنیت زمین و زمان را بود ضمان