شکر خدا که پایهی دولت ز آسمان
|
|
بگذشت و سر کشید به ایوان لامکان
|
شکر دگر که کوفت فرو نوبت ظفر
|
|
دست قدر بیاری خلاق انس و جان
|
شکر دگر که شیر خدا شاه ذوالفقار
|
|
شمشیر فتح داد به دست خدایگان
|
صاحب لوای تاجور بارگه نشین
|
|
کشور گشای تخت ده مملکت ستان
|
پشت سپاه و پادشه عرصه زمین
|
|
فراش راه و پیشرو صاحبالزمان
|
جمشید عصر حمزهی ثانی که دست وی
|
|
بگسست بر سپهر کمربند کهکشان
|
ثعبان صفت جهان بدم اندر کشد چو آب
|
|
شمشیر او بدر کند از کام اگر زبان
|
چون بگذرد زمرد و ز مرکب بلار کش
|
|
گاو زمین ز جای رود از هراس آن
|
نزدیک شد کزو به جهان شاهنامهها
|
|
خوانند چون حکایت دستان به داستان
|
شمشیر او نشان ز دو شق قمر دهد
|
|
گردد اگر حواله گهش فرق فرقدان
|
در رزم رستم افتد اگر در مقابلش
|
|
برتابد از مهابت او رخش را عنان
|
ماهی و گاو را کند افکار ثقل بار
|
|
در حرب بر رکاب چو لنگر کند گران
|
بیند فلک مقابلهی آفتاب و ماه
|
|
نعل سمند او به قمر گر کند قران
|
تیر از کمان نجسته فتد فارس از فرس
|
|
آن صفدر زمان چو بر اعدا کشد کمان
|
بر هر که تافت رنگ تمرد درو نیافت
|
|
خورشید طالعش که ظفر راست توامان
|
فتحش ز فتح شاه رسل میدهد خبر
|
|
حربش ز حرب شیر خدا میدهد نشان
|
از یک بدن برآید اگر صدهزار سر
|
|
در یک جسد در آید اگر صدهزار جان
|
بیند فلک فتاده به یک تیغ راندنش
|
|
بر خاک ره دو پیکر بیجان و سرطپان
|
از برق تیغ با سپه خصم میکند
|
|
کاری که ماهتاب نکردست با کتان
|
این خلق و صد مقابل این کی کند کفاف
|
|
چون تیغ خویش را کند آن صفدر امتحان
|