گر بدندی در زمان او به جای جود و عدل
|
|
شهره گشتی بخل و ظلم از حاتم و نوشیروان
|
بحر بازی بازی از در و گوهر گردد تهی
|
|
چون کند وقت گوهر بخشی قلم را امتحان
|
های و هوی و لشگر و خیل و سپه در کار نیست
|
|
عالمی را کان جهان سالار باشد پاسبان
|
از پی گنجایش برخاست دیوار حجاب
|
|
از میان چار دیوار مکان و لامکان
|
بیطلب حاضر شود چون خوردنیهای بهشت
|
|
بر سر خوان نوالش هرچه آید در گمان
|
عرشیان آیند اگر بهر تواضع بر زمین
|
|
خسروان را آستین بوسند و او را آستان
|
در زمین ذات و خیر دولتش روزی که کرد
|
|
نصرت استیلا پی رد جلای ناگهان
|
دهر هم دولت یمینش گفت و هم نصرت یسار
|
|
چرخ هم شوکت قرینش خواند و هم صاحبقران
|
خلعتی کایزد به قد کبریای او برید
|
|
در زمان شاه عالی همت حاتم زمان
|
گر بریزند از در جوئی به هامون آب بحر
|
|
ور به بیزند از گوهر خواهی به دقت خاک کان
|
ور ملک از کارگاه قدرت آرد تار و پود
|
|
ور فلک از نقش بند غیب گیرد نقشدان
|
نقش تشریفی چنان صورت نمیبندد مگر
|
|
در میان دستی برآرد نقش پرداز جهان
|
وه چه تشریف آسمانی در زمین انجم نما
|
|
سهو کردم آفتابی بر زمین اختر فشان
|
بر سر تشریح تاجی فرق گوهرهای فرد
|
|
با کمر در جوهراندوزیش دعوی در میان
|
در خور آن تاج تابان جقهای کز همسری
|
|
میزند پر بر پر خورشید در یک آشیان
|
از شعاع چارقب روز و شب اندر شش جهت
|
|
مشعل خورشید مخفی و سواد شب نهان
|
از علامتهای تشریف شریف آصفی
|
|
همرهش زرین دواتی سربه سر گوهرنشان
|
از پی تشریف اسبی در سبک خیزی چو باد
|
|
زیر زین آسمان سنگ از گوهرهای گران
|
مرکبی کاندم که آرمیده راند راکبش
|
|
شام باشد دهری خفتن در آذربایجان
|
توسنی کز روز باد پویهاش گوی زمین
|
|
در شتاب افتد چو کشتی کش دواند بادبان
|