فی مدح دستورالاعظم ابوالمید میرزا جابری طاب ثراه

گر بدندی در زمان او به جای جود و عدل شهره گشتی بخل و ظلم از حاتم و نوشیروان
بحر بازی بازی از در و گوهر گردد تهی چون کند وقت گوهر بخشی قلم را امتحان
های و هوی و لشگر و خیل و سپه در کار نیست عالمی را کان جهان سالار باشد پاسبان
از پی گنجایش برخاست دیوار حجاب از میان چار دیوار مکان و لامکان
بی‌طلب حاضر شود چون خوردنیهای بهشت بر سر خوان نوالش هرچه آید در گمان
عرشیان آیند اگر بهر تواضع بر زمین خسروان را آستین بوسند و او را آستان
در زمین ذات و خیر دولتش روزی که کرد نصرت استیلا پی رد جلای ناگهان
دهر هم دولت یمینش گفت و هم نصرت یسار چرخ هم شوکت قرینش خواند و هم صاحبقران
خلعتی کایزد به قد کبریای او برید در زمان شاه عالی همت حاتم زمان
گر بریزند از در جوئی به هامون آب بحر ور به بیزند از گوهر خواهی به دقت خاک کان
ور ملک از کارگاه قدرت آرد تار و پود ور فلک از نقش بند غیب گیرد نقشدان
نقش تشریفی چنان صورت نمی‌بندد مگر در میان دستی برآرد نقش پرداز جهان
وه چه تشریف آسمانی در زمین انجم نما سهو کردم آفتابی بر زمین اختر فشان
بر سر تشریح تاجی فرق گوهرهای فرد با کمر در جوهراندوزیش دعوی در میان
در خور آن تاج تابان جقه‌ای کز همسری می‌زند پر بر پر خورشید در یک آشیان
از شعاع چارقب روز و شب اندر شش جهت مشعل خورشید مخفی و سواد شب نهان
از علامت‌های تشریف شریف آصفی همرهش زرین دواتی سربه سر گوهرنشان
از پی تشریف اسبی در سبک خیزی چو باد زیر زین آسمان سنگ از گوهرهای گران
مرکبی کاندم که آرمیده راند راکبش شام باشد دهری خفتن در آذربایجان
توسنی کز روز باد پویه‌اش گوی زمین در شتاب افتد چو کشتی کش دواند بادبان