تجدید مطلع

وز سموم فاقه در کشت وجود من نماند یک سر مو نشاه‌ی نشو و نما در خشک و تر
وز ضرورت بر درت هرچند کردم عرض حال از جوابی هم نشد گوش امیدم بهره‌ور
در چه دوران رشک نزدیکان شدند امسال و پار از درت من دورتر هر سال از سالی دگر
چشم این کی از تو بود ای داور کی اقتدار کاندرین حالت به خویشم واگذاری این قدر
من نه آخر آن ثناخوانم که در بزم تو بود مسندمنصوب من از همگنان مرفوع تر
زر برایت در قطار اهل دعوت داشتند بختیان من به پیش‌آهنگی از گردون گذر
وین زمان هم هر شب از شست دعایم بهر تو قاب و قوسین است آماج سهام کارگر
دشمن از بی‌مهریت آرد اگر روزم به شام پشت من گرم است ازین ای آفتاب بحر و بر
کانکه می‌داند که شبها در چه کارم بهر تو باز شامم می‌تواند کرد از مهرت سحر
هست چون زیب لب اطناب مهر اختصار بر دعای او کن ای داعی سخن را مختصر
تا ز اخیار است رضوان روضه‌ی آرای جنان تا ز اشرار است مالک آتش افرزو سقر
از سعادت دوستانت را جنان بادا مکان وز شقاوت دشمنانت را سقر بادا مقر