بلبل افسانه گو چون پرده از مضمون کشید
|
|
بلبل مضمون شنو گفت ای رفیق چارهبر
|
خیز و در گوش دل آن بیگنه خوان این سرود
|
|
کای ز طبعت جلوه گر اشخاص معنی در صور
|
آن که در دانستن قدر سخن همتاش نیست
|
|
کی معطل میکند او چون توئی را این قدر
|
در تو پوشانند اگر از عیب مردم صد لباس
|
|
کی شود پوشیده پیش خاطر او این هنر
|
کز نی خوش جنبش کلک تو در اوصاف او
|
|
میرود زین شکرستان تا به خوزستان شکر
|
وز ثنایش طبع مضمون آفرینش میکند
|
|
در تن شخص فصاحت هر زمان جان دگر
|
وز مدیحش کاروان سالار فکرت میدهد
|
|
کاروانهای جواهر را سر اندر بحر و بر
|
گر نصیحت میپذیری خیز و در باغ خیال
|
|
از زلال نظم کن نخل قلم را بارور
|
وز سحاب تربیت هرچند بر کشت دلت
|
|
ز اقتضای خشگ سال لطف کم ریزد مطر
|
آن چنان رو بر سر مدحش کز اعجاز سخن
|
|
از حجر دهقانی طبعت برانگیزد شجر
|
وز شجر بیانتظار مدت نشو و نما
|
|
دامن آفاق هم پر گل شود هم پر ثمر
|
من که بر لب داشتم ز افسردگی مهر سکوت
|
|
بر گرفتم مهر و بگرفتم ثنا خوانی ز سر
|