سپهر منزلتا به هر عذر تقصیری
|
|
عریضهایست رهی را به خدمت نواب
|
دمی کز آمدن موکب سبک جنبش
|
|
شد این زمین چو سپهر از نجوم زینت یاب
|
من فتاده بیقدرت گران حرکت
|
|
که پای جنبشم از بخت خفته بود به خواب
|
به علت دگرم نیز عذر لنگی بود
|
|
که بسته بود رهم را بر آن خجسته جناب
|
اگر چه خسته و بیمار آمدن بدرت
|
|
نبود نزد خرد خارج از طریق صواب
|
ولی ز غایت آزار بود در جنبش
|
|
ز جزو جزو تنم موجب هزار عذاب
|
کز آفت تف تابنده بودم اندر تب
|
|
وز آتش تب سوزنده بودم اندر تاب
|
کنون که شعلهی تب اندکی شکسته فرو
|
|
بهانه را چو مرض دادهام به حکم جواب
|
شود گر از عقب عذر باز کاهلی
|
|
ز محتشم به گناه اعتراف و از تو عقاب
|
همیشه تا خرد اندر حساب مدت عمر
|
|
به شام شیب رساند سخن ز صبح شباب
|
ز طول عهد سر از جیب شیب برنکند
|
|
حساب مدت عمر تو تا به روز حساب
|