فی مدح محراب بیک

سپهر منزلتا به هر عذر تقصیری عریضه‌ایست رهی را به خدمت نواب
دمی کز آمدن موکب سبک جنبش شد این زمین چو سپهر از نجوم زینت یاب
من فتاده بی‌قدرت گران حرکت که پای جنبشم از بخت خفته بود به خواب
به علت دگرم نیز عذر لنگی بود که بسته بود رهم را بر آن خجسته جناب
اگر چه خسته و بیمار آمدن بدرت نبود نزد خرد خارج از طریق صواب
ولی ز غایت آزار بود در جنبش ز جزو جزو تنم موجب هزار عذاب
کز آفت تف تابنده بودم اندر تب وز آتش تب سوزنده بودم اندر تاب
کنون که شعله‌ی تب اندکی شکسته فرو بهانه را چو مرض داده‌ام به حکم جواب
شود گر از عقب عذر باز کاهلی ز محتشم به گناه اعتراف و از تو عقاب
همیشه تا خرد اندر حساب مدت عمر به شام شیب رساند سخن ز صبح شباب
ز طول عهد سر از جیب شیب برنکند حساب مدت عمر تو تا به روز حساب