ز قدسیمبران بزم او عجب چمنی است
|
|
که نخلهاش چمانند و سروهاش روان
|
ز روی لالهرخان مجلسش عجب باغی است
|
|
که از شراب و خمار آمدش بهار و خزان
|
ز پرتو نظرش حسن رایت پرورشی
|
|
که طعنه بر پریان میزنند آدمیان
|
بلند رتبه امیرا کسی که از توفیق
|
|
گرفته بود زمین و زمان بتیغ زبان
|
فکنده بود به جائی کمند نظم بلند
|
|
که مینمود از آن کوتهی کمند گمان
|
چنان زبون شده امروز کز مشاهدهاش
|
|
زمین پر است ز سیلاب چشم اهل زمان
|
بلیهای که بر او آسمان گماشته است
|
|
گرانتر است ز حمل زمین تحمل آن
|
مگر امانی و آمالش از حمایت تو
|
|
روا شوند که یابد از آن بلیه امان
|
به کیمیای نظر گر مس وجودش را
|
|
توجه تو کند زر بر این عمل چه زیان
|
سخن تمام چو شد محتشم برای دعا
|
|
به جنبش آر زمانی زبان ادعیه خوان
|
همیشه تا بود از روز و روزگار اثر
|
|
مدام تا بود از شاه و شهریار نشان
|
به روزگار دراز آن خدیو ملک طراز
|
|
بود سریر نشین بلکه پادشاه نشان
|