فی مدح ولده ولیجان سلطان ترکمان گفته

ز قدسیمبران بزم او عجب چمنی است که نخل‌هاش چمانند و سروهاش روان
ز روی لاله‌رخان مجلسش عجب باغی است که از شراب و خمار آمدش بهار و خزان
ز پرتو نظرش حسن رایت پرورشی که طعنه بر پریان می‌زنند آدمیان
بلند رتبه امیرا کسی که از توفیق گرفته بود زمین و زمان بتیغ زبان
فکنده بود به جائی کمند نظم بلند که می‌نمود از آن کوتهی کمند گمان
چنان زبون شده امروز کز مشاهده‌اش زمین پر است ز سیلاب چشم اهل زمان
بلیه‌ای که بر او آسمان گماشته است گران‌تر است ز حمل زمین تحمل آن
مگر امانی و آمالش از حمایت تو روا شوند که یابد از آن بلیه امان
به کیمیای نظر گر مس وجودش را توجه تو کند زر بر این عمل چه زیان
سخن تمام چو شد محتشم برای دعا به جنبش آر زمانی زبان ادعیه خوان
همیشه تا بود از روز و روزگار اثر مدام تا بود از شاه و شهریار نشان
به روزگار دراز آن خدیو ملک طراز بود سریر نشین بلکه پادشاه نشان