ایضا فی مدح محمدخان ترکمان گفته شده

خون دشمن شده در شیشه‌ی تن صاف و به جاست که کند خنجر خون‌خوار تو را مهمانی
عید خلقی تو و در عید گه دولت تو خصم افراخته گردن شتر قربانی
جمع بی‌امر تو گر عازم کاری باشد نکند ور کند از بیم کند پنهانی
باج ده فخر کند گر به مثل گیرد باج بنده‌ی هندیت از خسرو ترکستانی
در زمان تو اگر یوسف مصری باشد خویش را بهر شرف نام کند کاشانی
عیب‌جو یافته ویران دل از این غصه که هیچ نیست در ملک تو نایاب به جز ویرانی
بد سگالی که ز ملک تو شکایت دارد هست جغدی که به تنگ است از آبادانی
با رعایای تو عیسی ز فلک می‌گوید ای خوش آن گله که موسی کندش چوپانی
مرکز دایره‌ی عالم از آن مانده به جا که تو پرگار درین دایره می‌گردانی
صیت این دولت بر صورت از آن است بلند که تو صاحب خرد این سلسله می‌جنبانی
تیغ رانی شده ممنوع که بر رغم زمان تو در اصلاح جهان تیغ زبان میرانی
بوعلی گر سخنان حسن افتاده تو را نشنود نام برادر به حسن ترخانی
تا به عانت ز خوش آمد بعد و خوش نشوند راه مردان نزند وسوسه‌ی شیطانی
دولتت راست جمالی که تماشائی آن چشم بر هم نزند تا ابد از حیرانی
حسن تدبیر تو نقشیست بدیع‌التصویر که مگر ثانیش اندر قلم آرد مانی
قصر قدر تو رواقیست که می‌اندازد سایه بر منظر کیوان ز بلند ایوانی
فیض دست تو پس از حاتم طی دانی چیست بعد باران شتائی مطر نیسانی
کفه بر کفه نچربید ز میزان قیاس وزن کردند چو خانی تو با خاقانی
به طریقی که محمد ز ولی‌الله یافت قوت اندر جسد دین ز قوی پیمانی
ای سمی نبی از ملک تو دورست زوال به ولیعهدی مبسوط ولی سلطانی