خون دشمن شده در شیشهی تن صاف و به جاست
|
|
که کند خنجر خونخوار تو را مهمانی
|
عید خلقی تو و در عید گه دولت تو
|
|
خصم افراخته گردن شتر قربانی
|
جمع بیامر تو گر عازم کاری باشد
|
|
نکند ور کند از بیم کند پنهانی
|
باج ده فخر کند گر به مثل گیرد باج
|
|
بندهی هندیت از خسرو ترکستانی
|
در زمان تو اگر یوسف مصری باشد
|
|
خویش را بهر شرف نام کند کاشانی
|
عیبجو یافته ویران دل از این غصه که هیچ
|
|
نیست در ملک تو نایاب به جز ویرانی
|
بد سگالی که ز ملک تو شکایت دارد
|
|
هست جغدی که به تنگ است از آبادانی
|
با رعایای تو عیسی ز فلک میگوید
|
|
ای خوش آن گله که موسی کندش چوپانی
|
مرکز دایرهی عالم از آن مانده به جا
|
|
که تو پرگار درین دایره میگردانی
|
صیت این دولت بر صورت از آن است بلند
|
|
که تو صاحب خرد این سلسله میجنبانی
|
تیغ رانی شده ممنوع که بر رغم زمان
|
|
تو در اصلاح جهان تیغ زبان میرانی
|
بوعلی گر سخنان حسن افتاده تو را
|
|
نشنود نام برادر به حسن ترخانی
|
تا به عانت ز خوش آمد بعد و خوش نشوند
|
|
راه مردان نزند وسوسهی شیطانی
|
دولتت راست جمالی که تماشائی آن
|
|
چشم بر هم نزند تا ابد از حیرانی
|
حسن تدبیر تو نقشیست بدیعالتصویر
|
|
که مگر ثانیش اندر قلم آرد مانی
|
قصر قدر تو رواقیست که میاندازد
|
|
سایه بر منظر کیوان ز بلند ایوانی
|
فیض دست تو پس از حاتم طی دانی چیست
|
|
بعد باران شتائی مطر نیسانی
|
کفه بر کفه نچربید ز میزان قیاس
|
|
وزن کردند چو خانی تو با خاقانی
|
به طریقی که محمد ز ولیالله یافت
|
|
قوت اندر جسد دین ز قوی پیمانی
|
ای سمی نبی از ملک تو دورست زوال
|
|
به ولیعهدی مبسوط ولی سلطانی
|