وله ایضا فی مدح محمدخان ترکمان

اگر در سپه بعضی از سروران را شد آهنگ دارائی آن جهانی
سر او سلامت که دارد ز رفعت سزاواری فر تاج کیانی
زهی نیک رائی که معمار سعیت بنای صلاح جهان راست بانی
اگر سد حفظ تو حایل نگردد زمین پر شود ز آفت آسمانی
به دم دایم آتش فروزند مردم ولیکن تو دانا دل از کامرانی
پی پستی شعله‌ی فتنه هرجا دمیدی دمی کردی آتش نشانی
چو سهم جهادت به حکم اشارت چو تیر قضا می‌رسد بر نشانی
سپاه تو را روز هیجا چه حاجت بشست آزمائی و زورین کمانی
ز خاصیت خصمیت دشمنان را کند موی سنجاب بر تن سنانی
جلالت کزین تنگ میدان برونست از آن سو کند دهر را دیده‌بانی
به عهد تو حکم سلاطین دیگر همه ناروان چون زر ایروانی
زبان صلاح تو شمشیر قاطع در اصلاح آفات آخر زمانی
به این طینت ای زینت چار عنصر بر آب و گلت می‌رسد قهرمانی
سرا سرورا داد از دست دوران که داد از ستم داد نامهربانی
بر افروخته آتشی در عذابم که دودش رسیده به چرخ دخانی
دورنگی و یک رنگ سوزیش دارد رخم را به حیثیت زعفرانی
که چون رنگ کارم دگرگون نگردد به این اشگ کولاکی ارغوانی
ز دولاب گردانی آن مشعبد کز آن غرق فتنه است این مصرفانی
ز من یوسفی گشته امسال غایب که هجرش مرا کرده یعقوب ثانی
چه یوسف عزیزی به صد گنج ارزان به بازار سودائیان معانی