وله ایضا من لطف انفاسه فی مدح اعتمادالدوله میرزا سلمان جابری

گر کنی در ایلغاری حکم بی‌مهلت روند بختیان آسمان در زیر بارت بی‌جهاز
هست در چنگال عصفور تو عنقای فلک راست چون پر کنده گنجشکی به چنگ شاهباز
مصر دولت را عزیزی و به منت می‌کشند یوسفان با آن همه نازک دلیها از تو ناز
بس که با یک یک ز مملوکان خویشی مهربان کار عشق افتاده یک محمود را با صد ایاز
خصم کج بنیاد اگر زد با تو لاف همسری راستان را در میان باز است چشم امتیاز
در مشام جان خیال عطر نرگس پخته‌ی عشق گو علم برمیفراز از خامی سودا پیاز
ناتوان بازار رشک از بهر خصم ناتوان گرم می ساز و بهر وجهش که خواهی می‌گداز
دشمن آهن دلت از سختی اندر بغض و کین کام خواهد یافتن آخر ولی در کام گاز
داری اندر جمله معنی هزاران پردگی همچو من شیدای هر یک صد هزاران عشقباز
نظم لعب آیین ما نسبت به آن لفظ متین چون معلق‌های طفلانست در جنب نماز
تا ره خواهش به دست آز پوید پای فقر تا در دلها ز تاب فقر کوبد دست آز
چون در رزق خدا بر روی درویش و غنی بر گدا و محتشم بادا در لطف تو باز