توقف ارچه گره گشت کار نصرت را
|
|
محل کار ولی بیشتر به کار آمد
|
ز ناز خوی بتان دارد آرزو چه عجب
|
|
اگر امید تو را دیر در کنار آمد
|
عدو چو پنجهی قدرت به پنجهی تو فکند
|
|
چه تا بهاش که در دست اقتدار آمد
|
به جای ماند دو روزی ولی نرفت از جا
|
|
اساس دولت و نصرت که استوار آمد
|
خوشا سحاب صلاح تو کز ترشح آن
|
|
تمام ناشده فصل خزان بهار آمد
|
برای جان عدو قهرت آتشی افروخت
|
|
که کار شعلهی دوزخ زهر شرار آمد
|
ولی چو حلم تواش بر در انابت دید
|
|
بر او ز ابر ترحم عطیه بار آمد
|
جهان فدای شعورت که تا به قوت عقل
|
|
جهان ستان ز عدوی ستم شعار آمد
|
نه در ضمیر کسی فکر کارزار گذشت
|
|
نه بر زبان کسی حرف گیر و دار آمد
|
درین محیط پرآشوب زورق که و مه
|
|
ز لنگری که تو را بود بر کنار آمد
|
اگرچه بود به گردت حصارهای دعا
|
|
دعای محتشمت بهترین حصار آمد
|
پناه جان تو آن حصن سخت بنیان باد
|
|
که نام آن کنف آفریدگار آمد
|