وله من جواهر المنظوماته فی مدح محمدخان ترکمان گفته

توقف ارچه گره گشت کار نصرت را محل کار ولی بیشتر به کار آمد
ز ناز خوی بتان دارد آرزو چه عجب اگر امید تو را دیر در کنار آمد
عدو چو پنجه‌ی قدرت به پنجه‌ی تو فکند چه تا بهاش که در دست اقتدار آمد
به جای ماند دو روزی ولی نرفت از جا اساس دولت و نصرت که استوار آمد
خوشا سحاب صلاح تو کز ترشح آن تمام ناشده فصل خزان بهار آمد
برای جان عدو قهرت آتشی افروخت که کار شعله‌ی دوزخ زهر شرار آمد
ولی چو حلم تواش بر در انابت دید بر او ز ابر ترحم عطیه بار آمد
جهان فدای شعورت که تا به قوت عقل جهان ستان ز عدوی ستم شعار آمد
نه در ضمیر کسی فکر کارزار گذشت نه بر زبان کسی حرف گیر و دار آمد
درین محیط پرآشوب زورق که و مه ز لنگری که تو را بود بر کنار آمد
اگرچه بود به گردت حصارهای دعا دعای محتشمت بهترین حصار آمد
پناه جان تو آن حصن سخت بنیان باد که نام آن کنف آفریدگار آمد