وله من جواهر المنظوماته فی مدح محمدخان ترکمان گفته

زمانه را دگر آبی به روی کار آمد که آب روی سلاطین روزگار آمد
صبا به عزم بشارت بگرد شهر سبا ز پای تخت سلیمان کامکار آمد
عجب اگر دو جهان تن دهد به گنجایش به این شکوه که آن یکه شهسوار آمد
چو آفتاب که آید ز ابر تیره برون سمند عزم برون رانده از غبار آمد
تو عیش ساز کن ای جان مضطرب که ز راه قرار بخش اسیران بی‌قرار آمد
تو دیده باز کن ای بخت منتظر که صبا به توتیا کشی چشم انتظار آمد
تو ای صبا که زره می‌رسی نوید آلود ببر به شهر بشارت که شهریار آمد
مهین خدیو سلاطین کامکار رسید خدایگان خواقین نامدار آمد
قوام ضابطه شش جهت محمدخان که هفت دایره‌ی چرخ را مدار آمد
چه خان جهان جلالت که از جلالت و شان ز خسروان جهاندار در شمار آمد
بلند رتبه‌سواری که نعل شبرنگش سر اکاسره را تاج افتخار آمد
سپهر سده امیری که شرفه قصرش فراز غرفه این بیستون حصار آمد
ز تنگ ظرفی خود دارد انفعال جهان ز ذات او که به غایت بزرگوار آمد
ز زیرکی به غلامیش هر که کرد اقرار ز نیک بختی و اقبال بختیار آمد
به پیش رای جهانگیر او مخالف را جهان سپار نگویم که جان سپار آمد
طریق شیر شکاری به کائنات نمود اگرچه پنجه نیالوده از شکار آمد
ایا به عقل گران لنگری که در جنبت خرد به آن همه دانش سبک عیار آمد
تو آن دقیقه شناسی که حسن تدبیرت همه موافقت تقدیر کردگار آمد
صلاح رای تو در فتنه بس که صبر نمود دل مفتون دشمن به زینهار آمد
سحاب تیغ مطر ریزی نکرده هنوز نهال فتح ز دهقانیت به بار آمد