جانا جمال روح بسی خوب و بافرست
|
|
لیکن جمال و حسن تو خود چیز دیگرست
|
ای آنک سالها صفت روح میکنی
|
|
بنمای یک صفت که به ذاتش برابرست
|
در دیده میفزاید نور از خیال او
|
|
با این همه به پیش وصالش مکدرست
|
ماندم دهان باز ز تعظیم آن جمال
|
|
هر لحظه بر زبان و دل الله اکبرست
|
دل یافت دیدهای که مقیم هوای توست
|
|
آوه که آن هوا چه دل و دیده پرورست
|
از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن
|
|
کانها به او نماند او چیز دیگرست
|
چاکرنوازیست که کردست عشق تو
|
|
ور نی کجا دلی که بدان عشق درخورست
|
هر دل که او نخفت شبی در هوای تو
|
|
چون روز روشنست و هوا زو منورست
|
هر کس که بیمراد شد او چون مرید توست
|
|
بی صورت مراد مرادش میسرست
|
هر دوزخی که سوخت و در این عشق اوفتاد
|
|
در کوثر اوفتاد که عشق تو کوثرست
|
پایم نمیرسد به زمین از امید وصل
|
|
هر چند از فراق توم دست بر سرست
|
غمگین مشو دلا تو از این ظلم دشمنان
|
|
اندیشه کن در این که دلارام داورست
|
از روی زعفران من ار شاد شد عدو
|
|
نی روی زعفران من از ورد احمرست
|
چون برترست خوبی معشوقم از صفت
|
|
دردم چه فربهست و مدیحم چه لاغرست
|
آری چو قاعدهست که رنجور زار را
|
|
هر چند رنج بیش بود ناله کمترست
|
همچون قمر بتافت ز تبریز شمس دین
|
|
نی خود قمر چه باشد کان روی اقمرست
|