در مدح سلطان‌الاعظم الاعدل ابوالمظفر شاه عباس الموسوی الصفوی گفته

از عروج پاسبان بر بام قصر و منظرش تارک عرش است منت کش ز پای نردبان
خوش جهانی خوش زبانی خوش جهانداریست این کز پی امنیت عالم بماند جاودان
ای دل پرشوق کز تعجیل حال کرده‌ای کلک چوبین پای را در وادی مدحش روان
باش تا خود صور اسرافیل عدلش بردمد کشتگان ظلم بردارند سر زین خاکدان
باش تا این شوکت سرکوب یک سر بشکند بیضه‌های سرکشی را در کلاه سرکشان
باش تا زین دولت بیدار برخیزد دگر دولت طهماسب شاهی را سر از خواب گران
باش تا ایام گلها بشکفاند زین بهار واندرین بستان پدید آید بهار بی‌خزان
باش تا دوران شجرها بردماند زین چمن کز بلندی سایه اندازند بر باغ جنان
باش تا شاهان برای خونبهای خویشتن مال از روم آورند و باج از هندوستان
باش تا بر ظالم اجرای سیاست چون شود عدل گوید القتال و ظلم گوید الامان
باش تا بهر وفور جیش و جمعیت رسد از دیار استمالت کاروان درکاروان
باش تا باران ابر در فشان رحمتش در گوهر گیرد جهان را قیروان تا قیروان
باش تا ازرفعت قدر و علوشان شوند نقطه‌های قاف اقبال بلندش فرقدان
باش تا دانا و نادان را کند از هم جدا موشکافی‌های این مردم شناس نکته‌دان
از شهان معنی و صورت جلوس هفت شاه بر سریر کامکاری شد در این دولت عنان
پادشاه اولین سلطان صفی که آوازه‌اش با و جود ترک دنیا بر گذشت از آسمان
شاه ثانی شاه حیدر کاو هم از همت نکرد میل دنیا با وجود قدر ذات و عظم شان
شاه ثالث شاه اسمعیل دین پرور که داد مذهب اثنا عشر را او رواج اندر جهان
شاه رابع پادشاه بحر و بر طهماسب شاه آن که آمد با زمانش توامان امن و مان
شاه خامس شاه اسمعیل ثانی کان چه کرد قاصر است از شرح آن تاریخ گویان را زبان