دوش آمد بر من آنک شب افروز منست
|
|
آمدن باری اگر در دو جهان آمدنست
|
آنک سرسبزی خاکست و گهربخش فلک
|
|
چاشنی بخش وطنهاست اگر بیوطنست
|
در کف عقل نهد شمع که بستان و بیا
|
|
تا در من که شفاخانه هر ممتحن است
|
شمع را تو گرو این لگن تن چه کنی
|
|
این لگن گر نبود شمع تو را صد لگنست
|
تا در این آب و گلی کار کلوخ اندازیست
|
|
گفت و گو جمله کلوخست و یقین دل شکنست
|
گوهر آینه جان همه در ساده دلیست
|
|
میل تو بهر تصدر همه در فضل و فن است
|
زین گذر کن صفت یار شکربخش بگو
|
|
که ز عشوه شکرش ذره به ذره دهن است
|
خیره گشته است صفتها همه کان چه صفت است
|
|
کان صفتها چو بتان و صفت او شمن است
|
چشم نرگس نشناسد ز غمش کاندر باغ
|
|
پیش او یاسمن است آن گل تر یا سمنست
|
روش عشق روش بخش بود بیپا را
|
|
خوش روانش کند ار خود زمن صد زمنست
|
در جهان فتنه بسی بود و بسی خواهد بود
|
|
فتنهها جمله بر آن فتنه ما مفتتنست
|
همه دلها چو کبوتر گرو آن برجند
|
|
زانک جانی است که او زنده کن هر بدنست
|
بس کن آخر چه بر این گفت زبان چفسیدی
|
|
عشق را چند بیانها است که فوق سخنست
|