ازین نظم مقصودش اینست کورا
|
|
نه از سلک مدحت فروشان شماری
|
ز دنبال هم داد صد غوطه او را
|
|
نوال تو در لجهی شرمساری
|
مسازش طمع پیشه ترسم برآید
|
|
سر عزتش از گریبان خواری
|
به جان آفرینی که در آفرینش
|
|
تو را داد این امتیازی که داری
|
به بطحاییی کایزدش خواند احمد
|
|
تو را نیز نگذاشت زان رتبه عاری
|
به خیبر گشائی که از خیل خاصان
|
|
تو را داد در شهر خود شهریاری
|
که گر بگذرانی سرم را ز گردون
|
|
و گر مغزم از کاسهی سر برآری
|
سر موئی از من نیابی تفاوت
|
|
در اخلاص و دلسوزی و جان سپاری
|
دعائیست بر لب یقین الاجابه
|
|
که حاجت ندارد بالحاح و زاری
|
بود تا تو را شیوهی دیوان نشینی
|
|
بود تا مرا پیشهی دیوان نگاری
|
در اوصافت ای صدر دیوان نشینان
|
|
نی کلک من باد در شهد باری
|