فی مدح خواجه معین‌الدین احمد شهریاری

ازین نظم مقصودش اینست کورا نه از سلک مدحت فروشان شماری
ز دنبال هم داد صد غوطه او را نوال تو در لجه‌ی شرمساری
مسازش طمع پیشه ترسم برآید سر عزتش از گریبان خواری
به جان آفرینی که در آفرینش تو را داد این امتیازی که داری
به بطحاییی کایزدش خواند احمد تو را نیز نگذاشت زان رتبه عاری
به خیبر گشائی که از خیل خاصان تو را داد در شهر خود شهریاری
که گر بگذرانی سرم را ز گردون و گر مغزم از کاسه‌ی سر برآری
سر موئی از من نیابی تفاوت در اخلاص و دلسوزی و جان سپاری
دعائیست بر لب یقین الاجابه که حاجت ندارد بالحاح و زاری
بود تا تو را شیوه‌ی دیوان نشینی بود تا مرا پیشه‌ی دیوان نگاری
در اوصافت ای صدر دیوان نشینان نی کلک من باد در شهد باری