نهیش به روی سیل نگون دست اگر نهد
|
|
پس خم زنان رود به عقب تا به کوهسار
|
بر رخش گرم جوش ببین گر ندیدهای
|
|
کانسان ز اقتدار بود اژدها سوار
|
از هم بپاشد و تل خاکستری شود
|
|
بیند اگر به قهر درین نیلگون حصار
|
هست از برای سوختن خرمن عدو
|
|
کافی ز آتش غضبش گرمی شرار
|
ای مالک رقاب ملوک سخن که هست
|
|
بر مدحت تو سلسلهی نظم را مدار
|
هرکس به مدعای دگر از سحاب نظم
|
|
بر کشت دولت تو ز شعر است رشحه بار
|
مقصود ومدعای من اما ز مدح تو
|
|
اینست این که نام تو سلطان نامدار
|
زیب کلام و زینت دیوان من شود
|
|
گوش قوای مدرکه را نیز گوشوار
|
هر نقطه هم شود ز سوادش به هند و روم
|
|
داغ دل هزار خدیو بزرگوار
|
زین لاف و دعوی احسن و اولاست محتشم
|
|
خاموش گشتن و به دعا کردن اختصار
|
تا نام داوران به دواوین شود رقم
|
|
وز خوش کلامی شعرا یابد اشتهار
|
از نام آن سپهر امارت کلام من
|
|
مشهور شرق و غرب بود آفتابوار
|