به شاه شه نشان تا باشد ارزانی جهانبانی
|
|
به آن دستور عالیشان وزارت باد ارزانی
|
وزارت با چه با شاهانه اقبالی که در دوران
|
|
مهم آصفی را بگذراند از سلیمانی
|
اگر این آصفی میبود این بر خیارا هم
|
|
سلیمان آصفی میکرد او را بلکه دربانی
|
چراغ چشم بینش آفتاب سرمدی پرتو
|
|
طراز آفرینش نسخهی الطاف ربانی
|
سمی شاه ایوان رسالت آیت رحمت
|
|
محمد محرم خلوت سرای خاص سبحانی
|
نوشتی آصف بن برخیا را دور بعد از وی
|
|
به قدرشان بدی گر در مناصب اول و ثانی
|
گه تسخیر عالم در بنان فایض الفتحش
|
|
ز صد شمشیررانی کم مدان یک خامه جنبانی
|
چنان افکند عهدش طرح جمعیت که میترسم
|
|
ز زلف مشگمویان هم برد بیرون پریشانی
|
هنوز از کنه ذاتش نیست و هم آگاه و میگوید
|
|
که اکثر گشته صرف خلقت او صنع یزدانی
|
ز دستش فیض زرباریست پیدا چون علامتها
|
|
که از باریدن باران بود در ابر بارانی
|
تقاضا میکند دور ابد پیوند دورانش
|
|
که چون ذات خدا باقی بماند عالم فانی
|
چو دولت را بر او بود اعتماد کل به این نسبت
|
|
ز القاب اعتمادالدولتش حق داشت ارزانی
|
قصیر و ناقص و کوته خیالست و زبون فکرت
|
|
برای فهم انسانیت وی فهم انسانی
|
چو زر از تنگنای آستین میریزد آن یم دل
|
|
فلک را ظرف چندین نیست با این پهن دامانی
|
به گردون داده چندین چشم از آن رو خالق انجم
|
|
که در نظارهاش یک یک به فعل آرند حیرانی
|
اگر وقت غروب مهر تابد کوکب رایش
|
|
چو صبح از نور کسوت پوش گردد شام ظلمانی
|
عتابش وقت گرمی با هوا گر یابد آمیزش
|
|
ز خاک آتش برویاند مطرهای زمستانی
|
بوی زان پیشتر دولت قوی دستست در بیعت
|
|
که گردد گرد دستش آستین سست پیمانی
|
ایا فرمان ده یکتا و یا دستور بیهمتا
|
|
که دولت را به جمعیت سوار فرد میدانی
|
وزیری چون تو میباید کز استیلای ذات خود
|
|
وزارت را کند تاج سر سلطانی و خانی
|