وله ایضا من درر منظوماته فی مدح دستورالاعظم میرزامحمد

روزه رفت و آمد از نزدیک مخدوم الانام بر سر من مشفقی با عیدی عید صیام
وه چه مخدوم آن که هست از رفعت ذات کریم سرور اهل کرم سردار و سرخیل کرام
وه چه سر خیل آن که خیل خسروان عصر را می‌تواند داد در یک بزم باهم انتظام
اختر بیضا تجلی گوهر دری شعاع داور دارا تجمل والی والامقام
کار فرماینده‌ی طبعش زبان علم و حلم سده فرزینه بزمش جبین خاص و عام
چرخ اعظم را مقابل قابل دیهیم و گاه شاه عالم را مصاحب صاحب القاب و نام
روزگارش زان محمد خواند کاندر نه حرم می‌ستایندش مقیمان سپهر از احترام
می‌زند مانند طفل مریم از اعجاز دم هرچه طبع مبدعش می‌آفریند در کلام
نژاد زد میان نظم گوئی تیغ زد ورنه چون بین‌المسارع منقطع شد التیام
معنی کز دل بود چون صید وحشی در گریز خاطر او را بود چون مرغ دست آموز رام
بحر اول بر بقای خویش می‌لرزد که هست کمترین قایم دست فیاضش غمام
قرص خورشید از عطا می‌افکند پیش گدا طشت حاتم چون نیفتد در زمان او زبام
بی‌طلب چون کرد جیب و آستینم پر درم یافتم کاندر کرم حاتم کدامست او کدام
مدح گفتن و آن گه از ممدوح جستن جایزه نیست جز فعل ادانی نیست جز کار لام
مدح کردن نیز گوش آنگه گشودن دست جود در حقیقت هست سودای درم بخشیش نام
بخشش آن باشد که کس نادیده شخصی را به خواب بخشد از خواب پریشانیش بیداری تمام
مدح گفتن آن چنان اولی که بی‌ذل طمع در سخن مرد سخن گستر نماید اهتمام
زین دو حالت آنچه از من بود خود نامد به فعل وین خجالت ماند بهر من الی یوم‌القیام
و آنچه زان دریادل زر بار گوهرریز بود از وجود آمد به استمرار و ادرار و دوام
مالک الملک سخن خلاق اقوال حسن سامی الرتبت سمی جد خود خیرالانام