وله فی مدیح سلطان خلیل ولد شمخال سلطان

گر اثر را از مثر دور خواهی تا به حشر بیضه‌ی ابیض نگیرد رنگ در دریای نیل
در کف ساقی بزمت شد مزید عقل و هوش رطل مرد افکن که آمد عقل عالم را مزیل
من که چون قربانی تیغ خلیل اندر ازل داشتم در سر که در قربانگهت کردم قتیل
منت ایزد را که بر وفق مراد خویشتن زود در خیل فدائی گشتگان گشتم دخیل
وز دل پر آتشم زد چشمه‌ی مهر تو سر آن چنان کز قعر دوزخ سر برآرد سلسبیل
سرو را بی آن که سازی در نظم محتشم گوشوار گوش دراک از کثیر و از قلیل
قیمتش ارسال کردی خانه‌ات آباد باد وز خدایت هم به این احسان جزائی بس جزیل
تا بود ظل طویل الذیل سلطان نجوم بر جهان گسترده و مبسوط و ممدود و ذلیل
سایه‌ی اقبال و احسان تو بادا مستدام برغنی و بر فقیر و بر عزیز و بر ذلیل
بر فلک بهر تو بادا کوس دولت پر صدا وز برای دشمنانت بر زمین طبل رحیل
ز آتش کید سپهرت دارد ایمن آن که گشت مانع گرم اختلاطی‌های آتش با خلیل