بگرفت کار بوسه رواجی که از شفا
|
|
افتاد شغل حرف زدن یک جهان بعید
|
دست تظلم دو جهان کاندرین زمان
|
|
دامان هفت پرهین چرخ میدرید
|
چون شد زمان حکم قضا منتقل به تو
|
|
خود را در آستین به صد آهستگی کشید
|
ای رای محتشم حشم نامور که هست
|
|
هر بندهات یگانه و هر چاکرت فرید
|
گوئی ز صبح روز ازل صبح فطرتش
|
|
هم پیشتر برآمد و هم پیشتر دمید
|
شد گر چه محتشم ملک خسروان نظم
|
|
در انقیاد صد چو خودش بندگی گزید
|
سودای خدمتت به سویدای خاطرش
|
|
شد بیش از آن فرو که به کنهش توان رسید
|
آمادهی خریدن او شو که جنس خوب
|
|
ارزان اگر چه نیست گران میتوان خرید
|
اما به یک نظر نه به زر کاین متاع راست
|
|
قیمت به مخزنی که خدا داردش کلید
|
صلب جهان پر است ز اقران او ولی
|
|
در صد هزار قرن یکی میشود پدید
|
با نور آفتاب بود سایهات قریب
|
|
وز جرم آفتاب جهان تا جهان بعید
|
از آفتاب دولت شاهی مباد بعد
|
|
ظل تو را که دید جهان بر خرد مدید
|