وله ایضا قصیده

بگرفت کار بوسه رواجی که از شفا افتاد شغل حرف زدن یک جهان بعید
دست تظلم دو جهان کاندرین زمان دامان هفت پرهین چرخ می‌درید
چون شد زمان حکم قضا منتقل به تو خود را در آستین به صد آهستگی کشید
ای رای محتشم حشم نامور که هست هر بنده‌ات یگانه و هر چاکرت فرید
گوئی ز صبح روز ازل صبح فطرتش هم پیشتر برآمد و هم پیشتر دمید
شد گر چه محتشم ملک خسروان نظم در انقیاد صد چو خودش بندگی گزید
سودای خدمتت به سویدای خاطرش شد بیش از آن فرو که به کنهش توان رسید
آماده‌ی خریدن او شو که جنس خوب ارزان اگر چه نیست گران می‌توان خرید
اما به یک نظر نه به زر کاین متاع راست قیمت به مخزنی که خدا داردش کلید
صلب جهان پر است ز اقران او ولی در صد هزار قرن یکی می‌شود پدید
با نور آفتاب بود سایه‌ات قریب وز جرم آفتاب جهان تا جهان بعید
از آفتاب دولت شاهی مباد بعد ظل تو را که دید جهان بر خرد مدید