تا نهاده است قضا قاعدهی طاعت تو
|
|
راستان را همه دم کار قیام است و قعود
|
قیمت گوهر ذات تو کسی میداند
|
|
کافریده است وجودت همه از گوهر جود
|
آن چه بر عظم تو جا کرده درین دایرهی تنگ
|
|
پای افشردن دیوار جهانست و حدود
|
ثقل بر روی زمین گر نپسندد رایت
|
|
کوه گردد متصاعد به سبک خیزی دود
|
گر گدائی شود از صدق ستایندهی تو
|
|
پادشاهان جهانش همه خواهند ستود
|
محتشم گرچه زد امروز ثنای تو رقم
|
|
مدح خود دوش ز سکان سماوات شنود
|
چه شور گو تو هم از جایزهی مدحت خویش
|
|
رفعت پایهی قدرش بنمائی به حسود
|
تا کمین ذرهی ذرات وجودش گردد
|
|
نجم خورشید طلوع و مه برجیس صعود
|
گرچه دیوان وی آمد دو جهان را زینت
|
|
مدحت ای زیب جهان زینت آن خواهد بود
|
بهنوازش که شود تا ابدت مدح سرا
|
|
رود را چون بنوازی کند آغاز سرود
|
تا ز تاثیر عدالت که زوالش مرساد
|
|
خلق در سایهی حکام توانند آسود
|
بر سر خلق خدا سایهی عدل تو بود
|
|
تا زمان ابد انجام قیامت ممدود
|