ایضا فی مدح مختارالدوله میرزا شاه ولی

تا نهاده است قضا قاعده‌ی طاعت تو راستان را همه دم کار قیام است و قعود
قیمت گوهر ذات تو کسی می‌داند کافریده است وجودت همه از گوهر جود
آن چه بر عظم تو جا کرده درین دایره‌ی تنگ پای افشردن دیوار جهانست و حدود
ثقل بر روی زمین گر نپسندد رایت کوه گردد متصاعد به سبک خیزی دود
گر گدائی شود از صدق ستاینده‌ی تو پادشاهان جهانش همه خواهند ستود
محتشم گرچه زد امروز ثنای تو رقم مدح خود دوش ز سکان سماوات شنود
چه شور گو تو هم از جایزه‌ی مدحت خویش رفعت پایه‌ی قدرش بنمائی به حسود
تا کمین ذره‌ی ذرات وجودش گردد نجم خورشید طلوع و مه برجیس صعود
گرچه دیوان وی آمد دو جهان را زینت مدحت ای زیب جهان زینت آن خواهد بود
به‌نوازش که شود تا ابدت مدح سرا رود را چون بنوازی کند آغاز سرود
تا ز تاثیر عدالت که زوالش مرساد خلق در سایه‌ی حکام توانند آسود
بر سر خلق خدا سایه‌ی عدل تو بود تا زمان ابد انجام قیامت ممدود