که اگر شق شود از غم چو قلم نیست محال
|
|
و گر از غصه چو نالی شود امکان دارد
|
تا به ذیل کرمت دست توسل زدهام
|
|
سیل اشک از مژهاش سر به گریبان دارد
|
جگر حرب ندارد بمن اما ز حسد
|
|
پاره پارهی جگری بر سر مژگان دارد
|
محتشم را که خرد داشته بر مداحی
|
|
سبب اینست که ممدوح سخندان دارد
|
نیست در بند زر و سیم که از نقد سخن
|
|
یک جهان گنج نهان در دل ویران دارد
|
در مدیح تو که نامت شرف دیوانهاست
|
|
اهتمام از پی آرایش دیوان دارد
|
تا به دریای هوا کشتی زرین هلال
|
|
گذر از گردش این گنبد گردان دارد
|
کشتی جاه تو را فیض دعای فقرا
|
|
سالم از تفرقه و امن ز طوفان دارد
|