این قصیده را به جهت محمد نامی گفته

به تخصیص آن چنان کز بهر شهرت بر آن نام خوشت کندم نگین‌وار
خموش ای محتشم کز بالغان است به غایت خود ستائی ناسزاوار
درین سان سرزمینی تخم دعوی نمی‌آرد بجز شرمندگی بار
در نظم تو را با این زبونی بهائی داد آن رای جهاندار
که در چشم دل از صد گنج بیش است به قیمت نه به عظم و قدر و مقدار
سراسر تحفه‌های برگزیده علم از بی‌نظیری‌ها در انظار
اگر دیگر دری داری بیاور کزین به نیست در عالم خریدار
شروع اندر ثنایش کن که چون او کریمی نیست در بازار اشعار
زهی برگرد قصرت پاسبان‌وار بسر تا روز گردان چرخ دوار
زهی اعظم وزیری کز شکوهت وزارت راست از شاهنشهی عار
زهی گردون سریری کز سرورت ابد سیر است چنگ زهره بر تار
تو آن مسند نشینی کایستاده ز تعظیمت به خدمت چرخ سیار
تو آن آصف نشانی کاوفتاده ز توصیف سلیمانی در اقطار
اگر بالفرض باشد رای امرت برون آید چو تیغ از جلد خودمار
و گر در جنبش آید باد نهیت بره سیل نگون ماند ز رفتار
کنی گر منع وحشت از طبایع به شهر آیند یک سر وحش کوهسار
چراغ دین چو گردد از تو ذوالنور بسوزد کافر صد ساله زنار
اگر جازم شود دهقان سعیت دماند در جبل ز احجار اشجار
نیابد در پناه حفظت آسیب حریر برگ گل از سوزن خار
و گر ماه از تو پوشد کسوت نور شود از روز روشن‌تر شب تار