به تخصیص آن چنان کز بهر شهرت
|
|
بر آن نام خوشت کندم نگینوار
|
خموش ای محتشم کز بالغان است
|
|
به غایت خود ستائی ناسزاوار
|
درین سان سرزمینی تخم دعوی
|
|
نمیآرد بجز شرمندگی بار
|
در نظم تو را با این زبونی
|
|
بهائی داد آن رای جهاندار
|
که در چشم دل از صد گنج بیش است
|
|
به قیمت نه به عظم و قدر و مقدار
|
سراسر تحفههای برگزیده
|
|
علم از بینظیریها در انظار
|
اگر دیگر دری داری بیاور
|
|
کزین به نیست در عالم خریدار
|
شروع اندر ثنایش کن که چون او
|
|
کریمی نیست در بازار اشعار
|
زهی برگرد قصرت پاسبانوار
|
|
بسر تا روز گردان چرخ دوار
|
زهی اعظم وزیری کز شکوهت
|
|
وزارت راست از شاهنشهی عار
|
زهی گردون سریری کز سرورت
|
|
ابد سیر است چنگ زهره بر تار
|
تو آن مسند نشینی کایستاده
|
|
ز تعظیمت به خدمت چرخ سیار
|
تو آن آصف نشانی کاوفتاده
|
|
ز توصیف سلیمانی در اقطار
|
اگر بالفرض باشد رای امرت
|
|
برون آید چو تیغ از جلد خودمار
|
و گر در جنبش آید باد نهیت
|
|
بره سیل نگون ماند ز رفتار
|
کنی گر منع وحشت از طبایع
|
|
به شهر آیند یک سر وحش کوهسار
|
چراغ دین چو گردد از تو ذوالنور
|
|
بسوزد کافر صد ساله زنار
|
اگر جازم شود دهقان سعیت
|
|
دماند در جبل ز احجار اشجار
|
نیابد در پناه حفظت آسیب
|
|
حریر برگ گل از سوزن خار
|
و گر ماه از تو پوشد کسوت نور
|
|
شود از روز روشنتر شب تار
|