به ساحل خواهد افتادن دگر بار
|
|
دری از جنبش دریای اسرار
|
بنان در کشف رازی خواهد آورد
|
|
زبان کلک را دیگر به گفتار
|
حدیث لطف و بیلطفی مولی
|
|
لب تقریر خواهد کرد اظهار
|
چه مولی آن که در بازار معنی است
|
|
سخن را بهترین میزان و معیار
|
بلیغی کاندر اوصاف کمالش
|
|
به عجز خود بلاغت راست اقرار
|
مهین دستور اعظم رای اکبر
|
|
کز اخلاصند شاهانش پرستار
|
سمی نیر اوج رسالت
|
|
محمد مهرانور نور انوار
|
که بر روی زمینش خالقالارض
|
|
ز آفات زمان بادا نگهدار
|
به بازارش سه در برد از من ایام
|
|
یکی فرد و دو از نسبت بهم یار
|
چه درها گنجهای خسروانه
|
|
ز حمل هر یکی گیتی گران بار
|
ولی از همت آن فرزانه گنجور
|
|
چو از من آن در را شد خریدار
|
دو در را ثلث یک در داد قیمت
|
|
وزین خاطر نشینم شد که این بار
|
در این بازار از بخت بد من
|
|
از آن سودا به غایت بود بیزار
|
خدا را ای صبا در گوش آصف
|
|
بگو آهسته کای دانای اسرار
|
شناسای دم و نطق گهر ریز
|
|
خداوند دل و دست درم بار
|
شنیدم از بسی مردم که داری
|
|
به مروارید و گوهر میل بسیار
|
و گر گاهی به دست در فروشی
|
|
به کف میآیدت یک در شهوار
|
چو باد گلفشان میریزی از دست
|
|
زر سرخش بپا خروار خروار
|
بفرما کز گهرها چیست حالی
|
|
تو را در مخزن ای دریای ذخار
|
که مینازد به آنها گوش شاهان
|
|
جز آنها کت من آوردم به بازار
|