کجاست مطرب جان تا ز نعرههای صلا
|
|
درافکند دم او در هزار سر سودا
|
بگفتهام که نگویم ولیک خواهم گفت
|
|
من از کجا و وفاهای عهدها ز کجا
|
اگر زمین به سراسر بروید از توبه
|
|
به یک دم آن همه را عشق بدرود چو گیا
|
از آنک توبه چو بندست بند نپذیرد
|
|
علو موج چو کهسار و غره دریا
|
میان ابروت ای عشق این زمان گرهیست
|
|
که نیست لایق آن روی خوب از آن بازآ
|
مرا به جمله جهان کار کس نیاید خوش
|
|
که کارهای تو دیدم مناسب و همتا
|
چو آفتاب جمالت برآمد از مشرق
|
|
ز ذره ذره شنیدم که نعم مولانا
|
حلاوتیست در آن آب بحر زخارت
|
|
که شد از او جگر آب را هم استسقا
|
خدای پهلوی هر درد دارویی بنهاد
|
|
چو درد عشق قدیمست ماند بی ز دوا
|
وگر دوا بود این را تو خود روا داری
|
|
به کاه گل که بیندوده است بام سما
|
کسی که نوبت الفقر فخر زد جانش
|
|
چه التفات نماید به تاج و تخت و لوا
|
چو باغ و راغ حقایق جهان گرفت همه
|
|
میان زهرگیاهی چرا چرند چرا
|
دهان پرست سخن لیک گفت امکان نیست
|
|
به جان جمله مردان بگو تو باقی را
|