بس که نهر خون روان کرد از تن ارباب کین
|
|
ضربتت چون ضربهای حیدری در نهروان
|
بس عجب نبود گر از اشجار گیلان آورند
|
|
برگها امسال سر بیرون به رنگ ارغوان
|
روی دشمن کز میپندار اول سرخ بود
|
|
خندهآور گشته است اکنون به رنگ زعفران
|
دشمنت داد جلادت داد اما در گریز
|
|
گر به این جلدی بماند میشود گیتیستان
|
پیش دستی کرد در کشتی و غالب نیز گشت
|
|
لیک مثل دستیار اولین بر پهلوان
|
در فنون حرب چون از آگهان کار بود
|
|
بر سرش چیزی نیامد جز بلای ناگهان
|
غالبا خصمت ندارد یاد غیر از چار حرف
|
|
کش میسر نیست انشائی به غیر از الامان
|
در حشر گاهی که چون صور قیامت میدرید
|
|
بانک رعد آشوب کوست پرده گوش کران
|
طالب ملک تو را صد ره به آواز بلند
|
|
زد قضا بر گوش کای جذر اصم را توامان
|
جغد اگر بال و پر سیمرغ بندد بر جناح
|
|
کی تواند ساخت در ماوای سیمرغ آشیان
|
سر ز خاک حشر برنارد ز شرم رزم خویش
|
|
گر بگوش رستم دستان رسد این داستان
|
ای در اقلیم فصاحت گشته از بدو ازل
|
|
پادشاه نکته پردازان به طبع نکتهدان
|
گرچه بیمهری و مهر خلق عالم با ملوک
|
|
فرع بیلطفی و لطف است آشکارا و نهان
|
من نه آنم کاندر اخلاص تو دیگر گون کنم
|
|
دل به ناکامی و کام ای کامکار کامران
|
آن که بود و هست و خواهد بود تا صبح ابد
|
|
با تو پیمان دل و ربط تن و پیوند جان
|
نیست ممکن آمدن از عهدهی مدحت برون
|
|
جز به عمر نوح و طبع خسرو و طی لسان
|
من که جزو خلقتم گردیده طبع خسروی
|
|
آن دو حالت نیز میخواهم ز خلاق جهان
|
تا به آئین که آرم جملهی شاهان را به رشک
|
|
قد مدحت را بیارایم به تشریف بیان
|
محتشم پایان ندارد مدحت آن شهسوار
|
|
باز کش بهر دعا رخش فصاحت را عنان
|
تا شود دوران ز اقوای قوای نامیه
|
|
بر مراد دوستان مجلس فروز بوستان
|