ز وی ای دهر ایمن باش در سالاری عالم
|
|
کزوالحال کار صد جهان سالار میآید
|
هلالی میشود پیدا به زیر دامن گردون
|
|
چو با چتر شهنشاهی سلیمان وار میآید
|
ولی تابان هلالی کافتاب اندر جوار آن
|
|
به صد ضعف سها در دیدهی پندار میآید
|
در آئین جهانداری ازین خرد بزرگ آئین
|
|
زیاد از صد جم و دارا و کسری کاری میآید
|
در آفاق آن چه ابر دست او برخلق میبارد
|
|
حساب آن زدست خالق جبار میآید
|
اگر صد بحر احسان محتشم من بعد از هر سو
|
|
به جنبش بهر بیع گوهر اشعار میآید
|
تو از همت باب لطف این شهزاد لب تر کن
|
|
کز انهار نوالش بحر در زنهار میآید
|
به مدت گرچه شد سیسال کز نزد شهنشاهان
|
|
برایت نقد و جنس از اندک و بسیار میآید
|
بشارت باد کایندم روی دربخشندهای داری
|
|
که عارش از عطای درهم و دینار میآید
|
زری و خلعتی هربار میآمد تماشا کن
|
|
که چون با خلعت زر اسب زین انبار میآید
|
به شاهان تا به اولاد جهانبان نوبت شاهی
|
|
مدام از اقتضای دولت بسیار میآید
|
همین شهزاده تا روز جزا زیب جهان بادا
|
|
که خوش زیبنده در چشم اولوالابصار میآید
|